البته بر همه واضح و مبرهن است که من عاااشق سریال " مرد بیگناه " یا " مرد خوب " بودم. " مرد بیگناه " سریالی بود که تونست من رو بعد از مدتها با ژانر ملودرام، ژانری که از اون متنفر بودم آشتی بده. اون سریال نه تنها من رو با این ژانر آشتی داد بلکه یه جورایی هم عاشق این ژانر کرد ، اونقدر که دائم دنبال سریالهایی می گشتم که مثل اون باشن ، اما هیچ سریالی که بتونه در اون حد من رو جذب کنه پیدا نکردم. بنابراین وقتی خبر ساخت سریال " آن زمستان باد می وزد " رو با اون گروه پشت صحنۀ خوبش و هنرپیشه های معروفش شنیدم یه کم امیدوار شدم که بالاخره یه سریال ملودرام خوب دیگه رو می تونم ببینم و وقتی دومین تبلیغ این سریال رو دیدم بی صبرانه منتظر این سریال نشستم. تجربۀ استرس سه ماهه ای که " مرد خوب " به من وارد کرد باعث شد که خودم رو مجبور کنم که کمی دندون رو جگر بذارم و بجای اینکه شکنجۀ دیدن هفتگی سریال رو به جون بخرم صبر کنم تا سریال تموم شه و بعد به صورت ماراتن اون رو ببینم. بنابراین هفتۀ پیش که سریال تموم شد من هم دست به کار شدم و قسمت اول سریال رو دانلود کردم و با خوشحالی همراه با یه کاسۀ پر پفک ، یک لیوان آب پرتقال و کلی شکلات روبروی مانیتورم نشستم وسریال رو شروع کردم. بعد از پایان قسمت اول متوجه شدم که تمام خوراکیهای من به صورت دست نخورده کنار من روی میز باقی موندن!انقدر جذب این سریال شده بودم که کلاً فراموش کرده بودم که مجهز به خوراکیهای خوشمزه بودم!
قسمت اول سریال عااالی بود. تمام چیزهایی که یک ملودرام خوب باید داشته باشه رو داشت. داستان فوق العاده جذاب ، فیلمبرداری فوق العاده جذاب ، موسیقی فوق العاده جذاب و البته هنرپیشه های فوق العاده جذاب! داستان با وجودیکه با داستان سریال " مرد خوب " فرق داشت اما یه جورایی من رو یاد اون می انداخت. اینجا هم قهرمان ما تصمیم می گیره که از یک دختر بی گناه استفاده کنه تا به هدفش برسه با این تفاوت که اینجا هدف قهرمان ما انتقام نیست ، نجات زندگی خودشه و همین مساله هم هست که قهرمان ما " اوه سو " رو از " کانگ مارو " متمایز می کنه و شاید یک امتیاز بیشتراز " مرد خوب " نصیب " آن زمستان باد می وزد " می کنه. " کانگ مارو" شخصیتی بود که هدفش فقط و فقط انتقام بود و کاملاً آگاهانه " اون گی " رو برای هدفش انتخاب کرده بود و با وجودیکه می دونست چه ضربۀ بزرگی به " اون گی " می زنه هیچوقت از هدف اصلی خودش برنگشت و هیچوقت اون پشیمونی رو از کارش تمام و کمال نشون نداد بنابراین خیلی وقتها همذات پنداری با اون یا دوست داشتنش خیلی سخت بود. اما اینجا " اوه سو " در موقعیتی قرار می گیره که کاملاً بی اختیار این راه رو در پیش می گیره." اوه سو " از همون اول نشون میده که در واقع آدم بدی نیست و با وجود ظاهر سردش قلب خیلی مهربونی داره بنابراین جای خودش رو از همون ابتدا توی قلب شما پیدا می کنه و شما هر چند که می دونید کاری که داره می کنه خیلی کار غیر اخلاقی و نادرستیه نمی تونید ازش متنفر باشید...
بلافاصله بعد از قسمت اول قسمت دوم رو هم دانلود کردم و میشه گفت زنده زنده قورتش دادم! یعنی با چنان شور و شوق و توجهی این قسمت رو نگاه کردم که حتی اگه بمب هم منفجر میشد من متوجه نمی شدم.تک تک لحظه های این قسمت رو هم مثل قسمت اول دوست داشتم. همه چیز عالی بود. حتی شخصیتهای فرعی سریال هم خیلی خوب نوشته شده بودن. " جین سونگ " با بازی " کیم بوم " ، " هه سون " با بازی " جونگ اون جی " و منشی وانگ همه شخصیتهای جالبی بودن. بخصوص منشی وانگ که شما واقعاً نمی دونستید در موردش چطوری باید قضاوت کنید. آیا اون زن خوبیه؟ آیا زن بدیه ؟ هدفش از موندن با " یونگ " ( شخصیت اصلی زن ) چیه و ...
از همۀ اینها مهم تر کمیستری فوق العادۀ " جو این سونگ " و " سونگ هه کیو " بود. این دو نفر انگار که واقعاً به دنیا اومده بودن تا با هم همبازی بشن. وقتی اینها توی یک صحنه بودن شما فکر نمی کردید اینها دو هنرپیشه هستن که دارن فیلم بازی می کنن ، فکر می کردید که دوربین داره رابطۀ واقعی دو نفر با همدیگه رو نشون میده...
بعد از دیدن این دو قسمت من با خوشحالی تمام بقیۀ قسمتها رو هم گرفتم و مثل یک پیتزای پر از پنیر خوشمزه همینطور قسمت پشت قسمت رو بلعیدم...اما وقتی نصف پیتزا تموم شد (!) یعنی سریال تقریباً به نیمه هاش رسید ناگهان احساس کردم که سیر شدم. دیگه اون ذوق و شوق اولیه در من وجود نداشت. خسته شده بودم. یه جایی اون وسطا یه چیزی توی سریال خراب شده بود. سریال به تکرار مکررات رسیده بود و خب البته این رابطۀ مثلاً خواهر و برادری یه کم زیادی عجیب و معذب کننده شده بود.من واقعاً این اصرار کره ای ها برای استفاده از این سوژه که دو نفر که واقعاً خواهر و برادر نیستن ولی فکر می کنن که خواهر و برادرن و با وجود اینکه فکر می کنن خواهر و برادرن عاشق هم میشن رو درک نمی کنم. یه جوری به نظرم حال به هم زنه!
اینجا البته مساله به حال به هم زنی خیلی از سریالهای دیگه نیست چون " اوه سو " از همون اول می دونه که " یونگ " خواهرش نیست بنابراین رفتارهای اون خیلی آزار دهنده نیست اما " یونگ " با وجودیکه فکر می کنه " اوه سو " برادرشه یه جوری نسبت به اون رفتار می کنه هیچ آدم سالمی با برادرش نمی کنه! اینکه دائم از اون می خواست که پیشش بخوابه و اون جوری و این جوری بغلش کنه به نظر من خیلی نرمال نبود و خیلی جاها آدم رو معذب می کرد.به اضافۀ اینکه شخصیتهای فرعی هم اون جذابیتشون رو از دست داده بودن و فقط به یه مشت شخصیتهای آزار دهنده و حوصله سر بر تبدیل شده بودن. برخلاف مرد خوب که داستان تا لحظۀ آخر هیجان انگیز و جالب بود " آن زمستان باد می وزد " بعد از 9 یا 10 قسمت کاملاً خسته کننده و بی مزه شده بود. تنها نکتۀ خوبش فیلمبرداری زیباش و کمیستری دو شخصیت اصلیش بود.
به نظر می رسید که نویسنده سریال در اواخر داستان کلاً نمی دونسته با شخصیتها باید چه کار کنه. شخصیتها بدون دلیل دست به کارهای احمقانه می زدن و کلی اتفاقات بی ربط و چرت و پرت که برای هیچکس اهمیتی نداشت اتفاق می افتاد...
برای منی که تا اینجای سریال رو تحمل کرده بودم تحمل چند ساعت دیگه تا پایان سریال اونقدرا سخت نبود. به هر حال دلم می خواست ببینم این داستان بالاخره چه جوری تموم میشه و آیا لااقل قسمت آخر می تونه اون حس خوبی رو که قسمت اول به من داد در من ایجاد کنه یا اینکه مثل چند قسمت آخر نا امیدم می کنه...در جواب باید بگم که قسمت اخرنا امیدم نکرد، خیلی خیلی خیلی نا امیدم کرد! در مورد بدیهای قسمت آخر هرچی بگم کم گفتم .خیلی دلم می خواست که این نقد رو جوری بنویسم که هیچ نکته ای از فیلم رو توش خیلی آشکار نگم که این سریال بی مزه نشه اما نمی تونم خودم رو کنترل کنم. باید در مورد نکته های احمقانۀ قسمت آخر بنویسم، بنابراین خواهش می کنم اگه دوست ندارین سریال براتون بیمزه شه پاراگراف بعدی رو الان نخونید و صبر کنید بعد از اینکه سریال رو دیدین بخونیدش.نگید نگفتما!
شروع غر و لند در مورد قسمت آخر :
(1)اقدام به خودکشی یونگ بی نهایت اعصاب من رو خورد کرد بخصوص اینکه اون بعدش در کمال پررویی اعلام کرد که اصلاً هدفش مردن نبوده و فقط دلش می خواسته " اوه سو " اون رو پیدا کنه! اقدام به خودکشی برای جلب توجه یکی از غیراخلاقی ترین و زشت ترین کارهاییه که یک نفر می تونه انجام بده.. (2)مکالمۀ " یونگ " و "اوه سو " بعد از این اقدام خودکشی بی نهایت چرت و پرت و گیج کننده بود.یه نفر باید به " یونگ " می گفت بالاخره چی؟ می خوای با " اوه سو " باشی یا نه؟!اولش هی میگه نه و نوه بعد میگه ما دوباره همدیگه رو می بینیم و غیره و غیره و غیره...خب موضعت رو قبل از حرف زدن مشخص کن!(3)ببخشید اونوقت کی قرار شد که عمل تومور مغز " یونگ " بیناییش رو هم درست کنه؟!در کل سریال تا همون قسمت 15 هم هی همه می گفتن نابینایی " یونگ " به تومورش ربط نداره اون وقت یه باره تو قسمت 16 با عمل تومورش چشماش هم قراره بیناییشون رو به دست بیارن؟! (4)اوه سو زنگ می زنه به منشی وانگ کسی که باعث کور شدن یونگ شده و میگه من فقط یونگ رو می تونم به تو بسپارم؟!واقعاً؟ اون زن دیوونه باعث شده یه دختر بچه بیناییش رو از دست بده اون وقت تو بهش اعتماد می کنی؟؟؟ و بعد یونگ هم اون رو می بخشه چون اون فقط از روی عشق باعث کوریش شده؟؟؟ مثل اینکه یه نفر بگه من از روی عشق روی صورت عشقم اسید پاشیدم که تا ابد پیش خودم باشه! آآآآآآآه !(5) اون خانم دکتر با اون اخلاقش که مثل پروفسور اسنیپ بود و با اون عینک هری پاتریش تا قسمت 15 عین یک سی دی گیر کرده هی می گفت شانس عمل فقط 10 درصده بعد توی قسمت 16 یه باره مهربون شد و به نظرش شانس عمل 50 درصد شد؟؟؟ (6) اوه سوی عزیز اگه انقدر راحت با یه بازی پوکر میشد اون 7.8 میلیون دلار رو درآورد و بدهی رو صاف کرد پس مرض داشتی سه ماه به خودت سختی بدی و یه دختر بیچاره رو اذیت کنی تا اون پول رو بگیری؟؟؟؟ (7) جین سونگ ، جین سونگ وفادار، نه ، جین سونگ خیلی خیلی وفادار یه باره خل میشه و بی هیچ دلیلی به اوه سو چاقو می زنه؟؟؟ نه واقعاً؟؟؟؟ آخه هدف این صحنۀ بی ربط و چرت و پرت و مزخرف چی بود؟؟؟؟
پایان غر ولند در مورد قسمت آخر
در کل باید بگم که سریال آن زمستان باد می وزد سریال بدی نبود .سریالی بود که عاااالی شروع شد و بیخود تموم شد.نکته های خوب این سریال خیلی زیادن. فیلمبرداری ، موسیقی ، بازیها اما خب نکات منفیش هم زیادن.مهمترینش هم داستانیه که پتانسیل یک داستان به یاد موندنی شدن رو داشت اما از اون استفاده نکرد.این سریال من رو با جو این سونگ، هنرپیشه ای که هیچ سریالی ازش ندیده بودم آشنا کرد بنابراین میشه گفت که ارزشش رو داشت! آیا دیدن این سریال رو توصیه می کنم؟ اگه سریالهای ملودرام رو دوست دارین ،بله.(هر چند که توصیه نمی کنم دنباله های احتمالی این سریال به نامهای " آن تابستان زردآلو می آید " یا " آن پاییز مدرسه باز می شود " رو نگاه کنید!)
چند تا نکتۀ بی ربط در مورد سریال:
1-جو این سونگ بی نهایت بلند قده!
2- سونگ هه گیو بی نهایت خوشگله!
3- رژلبهایی که سونگ هه کیو می زنه بی نهایت خوشرنگن!
4-یه آدم نابینا هزاربرابر بهتر از من بینا آرایش می کنه !من وقتی رژلب می زنم کل دندونام قرمز میشه و وقتی ریمل می زنم کل صورتم سیاه!
5-اوه سو جان ، کت و شلوار قرمز ؟؟ واقعاً؟؟؟
6-یونگ که نا بیناست،اونوقت چطوریه که اون اتاق مخفیش که فقط و فقط خودش ازش خبر داره یک ذره خاک هم نداره! کی اونجا رو گردگیری می کنه؟ جنهای خونگی؟!
7- کدوم خواهر و برادری همدیگه رو اینجوری بغل می کنن؟؟
8-آخه کی وقتی می خواد دزدکی یه نفر رو بپاد یه موتور قد تراکتور رو پارک می کنه یه متری خونۀ طرف و با موبایلش از همون فاصلۀ یه متری عکس می گیره؟؟؟
Picture credit to :dramabeans
من بیصبرانه منتظر نقد این سریال بودم.
پاسخحذفناامید شدم.
آخه چرا؟؟؟
چرا سریالای کره ای به وسظ که میرسن خراب میشن؟؟؟؟
یعنی ارزش یک بار دیدنو نداره؟(Roghi Nahal)
نه اونقدرا بد نیست، ارزش داره که ببینیش فقط اونقدری که من ازش انتظار داشتم نبود...
حذفغرغرای قسمت آخرو الان خوندم.فوق العــــــــــــاده نوشتی.عالی...
پاسخحذفroghi nahal
مرسیییییی :)
حذفوای چه نقد باحالی نوشتی:)منم منتظرش بودم و خورد تو حالم:(واقعا چرا اینا گند میزنن به وسط و آخر سریال؟؟؟؟!!!!!ببینم خیلی که رو اعصاب نیست سریالش؟؟؟؟چون من سر مردبی گناه واقعا نابود شدم،تا یه هفته قلبو معدم درد میکرد :((((ولی دوسش داشتم ؛ینی هم ملودرام دوست دارم هم جنبشو ندارم!!!!
پاسخحذفمرسی که خوندیش :)
حذفنگران نباش اصلا به اعصاب خورد کنی مرد بیگناه نیست.اون که منو درب و داغون کرد! ولی این یکی اصلا اون مدلی نیست.یعنی وسطاش حوصله آدم سر میره واسه همین خیلی نگران شخصیتاش نمیشی...
سلام
پاسخحذفخوبی خانمی؟؟؟ من هروز به وبت سر میزنم و نوشته های قشنگتو میخونم
اگه نظر نمیذارم از تنبلیه....نقد این سریال هم طبق معمول خیلی زیبا
بود ...البته کلا قصد نداشتم ببینمش چون از' جو این سونگ 'سریال خاطرات بالی رو دیده بودم( نقشش مقابل ' سوجی سوب بود')خیلی خوشم نیومده بود ازش( شاید چون خیلی سوجی سوب رو دوست دارم...)ولی بعداز خوندن نقدت حتما می بینمش، حداقل
10 قسمتش خوبه....بقیشو یه کاریش میکنم...بعضی سریالها که از همون اول حوصله سربرن مثل:(زیبایی کودکانه یا مراقب رییس باش یا...)بگذریم،از پارک شی هو خبر جدید نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام طرلان جون.خوبی؟ من همیشه با خوندن کامنتهات کیف می کنم.مرسی که انقدر به من لطف داری :)
حذفمن خاطرات بالی رو ندیدم،یعنی جرات نکردم نگاش کنم چون دوستم بهم گفته بود که وحشتناک اعصاب خورد کنه...واقعا همونقدر اعصاب خورد کنه؟
از پارک شی هو خبر جدید اینکه پرونده اش رو فرستادن دادستانی و باید منتظر نتیجه تحقیقاتشون بمونیم.من هنوزم امیدوارم که بی گناهیش ثابت شه...
سلام گلم،مرسی
پاسخحذفدستت درد نکنه بابت خبر ،منم امیدوارم بی گناه باشه ....
درمورد خاطرات بالی هم که گفتی ندیدی...خب چیز زیادی ازدست ندادی
تازه اگه طرفدار سوجی سوب هم باشی که ...خب همون بهتر که ندیدی
من خیلی خودمو کنترل کردم که بعداز تموم شدنش چیزی پرت نکردم
سمت تلویزیون
احسنت بر شیرینا....99.99% تک تک نکاتی که مد نظر داشتم رو گفتی...واقعا فیلمبرداری و طراحی صحنه یک سرو گردن از همه سریال های کره ای سر داشت مخصوصا که من این سریال را با کیفیت بالا نگاه کردم لذت بصری بی نهایت بود.بازیگری و کارگردانی هم خوب بود.و همه این ها موجبات اذیت و دلخوری در قیمت بعد رو بیشتر می کرد!تا الان 3 بار این سریال رو دیدم هر بار هم اخرش اعصابم رو خورد می کنه...هر چند به نکات درستی در طول سریال در فیلمنامه اشاره کردی ولی من به همین راضی بودم که اونجایی اوسوو چاقو خورد می مرد و زنه هم زیر عمل ریق رحمت رو سر می کشید و اینگونه اگر میشد برای من میشد بهترین سریال کره ای اما چنان همه چی گل و بلبل شد که بعد ها به این نتیجه رسیدم که از معجزات الهی فقط این اتفاقات بر می اید!!!!!!!!!!!!!
پاسخحذف****متاسفانه از داشتن نعمت خواهر محرومم ولی بعد از دیدن این مدل عشق خواهر برادری(هرچند پسره می دونست که خواهر برادر نیستن)به نظرم تو کره خدا باید به هرپسری خواهری میده پاکدامنی حضرت یوسفی هم اعطا کنه و برای دختران نیز هم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
معراج
وای مردم از خنده... خیلی با مزه نوشتی مخصوصا اینکه خدا به هر پسری خواهر میده باید پاکدامنی حضرت یوسف رو عطا کنه! هاهاها، خیلی خوووووب بود:))))
حذف