(طبق معمول نکته ها!لطفاً این پست رو بعد از اینکه این دو قسمت رو دیدید بخونید تا براتون بی مزه نشه!نگید نگفتما!)
تا حالا شده یه غریبه یه حرف ناراحت کننده به شما بزنه؟ مثلاً به شما بگه که شما آدم بی لیاقت یا یه همچین چیزی هستین؟ چقدر این حرف شما رو اذیت کرده؟ احتمالاً فقط یه کوچولو.چون شما با خودتون فکر می کنید که خب اون که منو نمی شناسه پس حرفش اهمیتی نداره. اما اگر همین حرف رو یه نفر که شما رو خوب می شناسه بهتون بگه چی؟ بازم همون حس رو دارین؟ مسلماً نه. وقتی کسی که شما رو خوب می شناسه یه حرف ناراحت کننده بهتون می زنه تا اعماق قلبتون نفوذ می کنه و قلبتون رو هزار تیکه می کنه.همیشه کسانی که ما رو خوب می شناسن کسانی ان که توانایی زدن بدترین ضربه ها رو دارن و البته اینها همونایی ان که به همون نسبت هم توانایی دادن بیشترین خوشحالیها را دارن...این همون اتفاقیه که در قسمت 7 میفته و اون رو از بقیۀ قسمتها متمایز می کنه. صحنۀ جر و بحث انریکه و دوک می یکی از بهترین صحنه های این سریال دوست داشتنیه.این صحنه ایه که در اون دوک می و انریکه واقعاً با هم ارتباط برقرار می کنن،واقعاً با هم حرف می زنن...درسته که این حرفا دل هردوشون رو می شکنه اما این ارتباط -هر چند تلخ- برای ادامۀ رابطه اونها ضروری بود...
من ازهمون شروع "گل پسر همسایه" این سریال رو دوست داشتم اما با پیشرفت داستان ،همزمان با تغییراتی که شخصیتهای داستان می کردن دوست داشتن من هم تغییر کرد و در قسمت 7و8 به اوج خودش رسید.الام می تونم قاطعانه بگم که من عاااشق این سریالم.عاشق داستان دوست داشتنیش، عاشق شخصیتهای شیرینش,عاشق اینکه این شخصیتها چطور ذره ذره دارن رشد می کنن و خلاصه عاشق همه چیزش... . یکی از نکته های خیلی خوب داستان اینه که از اون عشقهای پر آب و تاب وآتیشی رایج سریالهای کره ای خبری نیست. دوک می و انریکه پیش از هر چیزی دو تا دوستن .دو تا دوست که همدیگه رو بهتر از هر کس دیگه درک می کنن. دو تا دوست که می تونن تا عمق روح همدیگه رو ببینن...دیدن اینکه این دوستی چطور ذره ذره به عشق تبدیل میشه یه حس خیلی خوب و راضی کننده به شما میده...
خب طبق معمول برای نوشتن 4 تا نکته کلی پر حرفی کردم! بریم سر نکته ها:
قسمت 7
صحنۀ رد در رویی انریکه و جین راک فوق العاده است! اون تیکه که جین راک سعی می کنه یه جاروی رنگ رنگی رو بشکنه و ازش به عنوان اسلحه استفاده کنه خداست. من که از خنده روده بر شدم و اینکه انریکه چقدر شیرین،مثل یه پسر کوچولو از اینکه روی پشت بوم اومده تا با هیونگ صحبت کنه هیجان زده است! انریکه موجودیه که هر چی هم سعی کنید نمی تونید دوستش نداشته باشین و جین راک هم استثنا نیست. اون هم علی رغم میل باطنیش نمی تونه در برابر این بچه گربۀ شیطون مقاومت کنه و دوستش نداشته باشه. برای همین به محض اینکه انریکه میگه :" هیونگ هم از من خوشش نمیاد" فوری ناراحت میشه و میگه : "کی دیگه از تو خوشش نمیاد؟"و بعد سعی می کنه اون رو خوشحال کنه و میگه :"تو بچۀ بدی نیستی". کلمه ای که اینجا جین راک استفاده می کنه " نوم" هست که اگه بین دو تا دوست استفاده بشه یا وقتی یه بزرگتر به کوچیک تر می گه اشکالی نداره.انریکه هم چون کره ایش خیلی خوب نیست از همین کلمه برای جین راک که ازش بزرگتره استفاده می کنه که خب توی کره ای اصلاً خوب نیست.هه هه!
عاشق اون صحنه ای ام که دو هویی میاد روی پشت بوم و داستان تحریف شدۀ دوک می و معلمشون رو تعریف می کنه تا نظر دو تا پسر ها رو نسبت به دوک می بد کنه و اونها نه تنها نظرشون نسبت بهش عوض نمیشه بلکه احساس همدردیشون با دوک می بیشتر هم میشه! و بعد به دو هویی میگن :"حالا واسه چی اومدی رو پشت بوم و چیزی رو که کسی ازت نپرسیده بود تعریف کردی؟!"
صحنۀ آشپزی یاد دادن واتانابی و ترجمۀ انریکه هم خیلی باحاله. واتانابی کلی در مورد اینکه این غذا چقدر خوبه و سمبل بخشش و دوستیه و... صحبت می کنه و انریکه فقط می گه :"گفت که این غذا خیلی خوشمزه است!"
و حالا می رسیم به صحنۀ مورد علاقۀ من در طول این قسمت! صحنۀ دعوای انریکه و دوک می! انریکه احتمالاً داستان دو هویی رو باور کرده و حالا سعی داره یه جوری دوک می رو با ترسش مواجه کنه. اون فکر می کنه مشکل دوک می دو هوییه و از اون میخواد که بجای فرار، با مشکلش رو برو بشه. انریکه فقط و فقط قصد داره به دوک می کمک کنه اما چون در واقع جریان رو کامل و درست نمی دونه با حرفاش دوک می رو ناراحت می کنه تا جایی که دوک می هم دیگه نمی تونه تحمل کنه و همۀ وسایل انریکه رو می ریزه تو چمدون و ازش میخواد که از خونش بیرون بره.( اینجا دوک می بر خلاف همیشه کاملاً غیر رسمی با انریکه صحبت می کنه )
دوک می:" فقط چونکه چند تا جملۀ روانشناسی رو حفظ کردی فکر می کنی همه چیزو در مورد بقیه میدونی؟می دونی توی اینترنت با چه کلمه هایی سِرچ میشی؟انریکه زبون دراز،انریکه متکبر، انریکه متقلب،زندگی خصوصی انریکه.همۀ این کلمه ها صدفهای توخالی ان.فکر می کنی خیلی در مورد دنیا میدونی!تویی که فقط با ژست گرفتن در مورد خودت زندگی می کنی. ولی من یکی رو خط بزن! طوری صحبت نکن که انگار من رو خوب میشناسی!"
انریکه:" فکر می کنی کلمه هایی که تو باهاش سرچ می شدی چه کلمه هایی ان؟ یه نفر که خودش رو نشون نمیده که یه وقت کسی در موردش قضاوت نکنه- ولی یه نفر مدتها حواسش به تو بوده و برای خودش کلمات مخصوص خودش رو ساخته ( منظورش جین راکه) زنی که هفته ای چند بار بستۀ پستی دریافت می کنه،زنی که مرتب از کتابخونه کتاب می گیره،تو ممکنه صدف تو خالی نباشی اما زندگیت هیچ گرمایی نداره. برای چی عکسهای راهنمای سفر رو به دیوارات می چسبونی وقتی که همۀ دنیات همین خونه ست؟"
دوک می: " من به گرما احتیاج ندارم.من این زندگیمو دوست دارم پس از زندگی من برو بیرون!"
انریکه وسایلش رو جمع می کنه و میگه : " برای من مهم نیست کسانی که منو نمی شناسن در مورد من چی میگن. ولی تو من رو یه کمی میشناسی.اینکه به من بگی صدف تو خالی خیلی زیاده روی بود.می دونم میخواستی با من قطع رابطه کنی،واسۀ همین این حرفای گزنده رو زدی، باشه منم رابطه ام رو باهات قطع می کنم." و بعد میره و اشک دوک می هم سرازیر میشه... اوف!این صحنه قلب من رو برای هر دو تاشون تیکه تیکه کرد!
قسمت 8:
توی همون صحنۀ اول یه فلاش بک از انریکه توی اتاق دوک می داریم که در اون انریکه یه ترک رو سقف رو با نقاشی به یه درخت خوشگل و چند تا پرنده تبدیل می کنه. عزیزم! چقدر این کارش قشنگه! اون دلش می خواد حتی شده فقط با نقاشی هم دنیای بیرون رو وارد زندگی دوک می بکنه...
صحنه ای که دوک می و انریکه دارن در مورد کتاب حرف می زنن انریکه اولش کاملاً غیر رسمی حرف می زنه اما بعد از پایان جمله اش با شک یه " یو" میگه که جمله اش رو رسمی می کنه.هر چند که بعد دوباره خودمونی حرف می زنه... اینکه توی این صحنه انریکه مدام کلمه های تلخی رو که دوک می فبلاً در موردش بکار برده بود رو تکرار می کنه به نظر من یک نشونۀ خیلی خوبیه از اینکه انریکه کم کم اون ماسک همیشه خوشحالش رو داره از روی صورتش بر می داره...توی همین صحنه موقعی که دوک می و انریکه می خوان از هم خداحافظی کنن انریکه میگه چون دوک می حرف زدن رو شروع کرده پس یعنی طلسم شکسته و اونا دوباره با هم دوستن.اینجا انریکه از یه سری کلمه های قلمبه سلمبۀ کره ای استفاده می کنه و بعدش هم بخودش بخاطر استفاده از همچین کلمه هایی تبریک میگه! هه!
صحنۀ صحبت جین راک و انریکه هم خیلی قشنگه.بخصوص این گفتگوشون رو خیلی دوست داشتم:
انریکه: " من فقط در مورد دوک می کنجکاوم- چرا اون اینطوری زندگی می کنه؟چرا نمی تونه بیرون بیاد؟اینکه این همه با من فرق داره... از این جور کنجکاویا"
جین راک: " برای منم همینطوری شروع شد.اولش کنجکاو شدم. چون که کنجکاو شدم نگران شدم- وقتی نگرانش شدم شروع کردم بهش فکر کردن، وقتی بهش فکر می کردم دلم می خواست ببینمش... برای همین حتی در موردش کنجکاو هم نباش!"
همونطور که قبلاً هم گفتم جین راک هم توانایی عصبانی بودن از انریکه رو نداره و وقتی انریکه با خوشحالی خداحافظی می کنه جین راک هم میگه : " خوب بخوابی!"
توی این قسمت بالاخره مطمئن میشیم که " ته جون" در واقع پسر خالۀ( یا پسر عمه یا پسردایی یا پسرعمو!) انریکه است.
این بود نکته های این هفته.دل تو دل من نیست تا زود تر هفتۀ دیگه بشه... احتمالاً بعد من توی این یه هفته مجبورمیشم هی سرم رو به دیوار بکوبم و بگم : " آ جو ما ! آ جو ما!"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر